در سال 1946، تركى آذرى، زبان مادرى او، به فرمان حكومت مركزى تهران ممنوع اعلام مى شود: "فارسى كه از فهم معلم و شاگرد، هر دو خارج بود، شد زبان تحقيق و تدريس." به دليل نوشتن متنى به تركى، مدير مدرسه به او دستور مى دهد كه كاغذ را آنقدر بليسد كه كلمات محو شوند." وقتى صورتم را بلند كردم، همهء بچه ها زدند زير خنده: رنگ هاى مركب روى صورتم مانده بود. من زبان مادريم را قورت داده بودم." "رضا براهنى"

۱۳۸۹ آذر ۹, سه‌شنبه

بگذارید در این برهوت نفس بکشیم


هوا بارانی است و فصل پاییز
گلوی آسمان از بغض لبریز
من و تو نسل بی پرواز بودیم
اسیر پنجه های باز بودیم
همان بازی که با تیغ سر انگشت
به پیش چشمهای من تو را کشت
تمام آرزو ها را فنا کرد
بخوان همدرد من، هم نسل و همراه
بخوان شعر مرا با حسرت و آه ما جام شوکران را سر کشیدیم.

۱۳۸۹ آذر ۷, یکشنبه

در اسناد جدید ویکی لیکس: تقاضای ملک عبدالله شاه عربستان از آمریکا برای حمله نظامی به ایران

ویکی لیکس فاش کرده که ملک عبدالله پادشاه عربستان از دولت آمریکا خواسته است که به ایران حمله نظامی بکند و به برنامه هسته ای ایران خاتمه دهد
این اسناد توسط موساد به سیا داده شده بود که ویکی لیکس آن را فاش کرد

اظهارات موسوی در باره آيت الله شريعتمداری: من نوار صحبت های این فرد را شنیدم و برای مردمی که روزی مقلد ایشان بودند ناراحت شدم

مهندس ميرحسين موسوی(نخست وزير وقت) در پاسخ به اين سوال که «نظر شما در مورد توطئه ای که توسط بيگانگان و به دست قطب زاده طرح ريزی شده بود، چيست؟» گفت:
«برنامه ی قطب زاده و همدستان توطئه گرش بسيار برنامه ی کودکانه ای بود. اگر از جنبه های ساده لوحانه ی اين طرح خائنانه بگذريم، آن چه برای من تعجب آور است اين است که چگونه قطب زاده اطمينان داشت که در صورت موفقيت در اجرای اهداف پَست خود می تواند بر مردم حاکم شود. ملت ما چهره ی امثال او را شناخته و جريانات وابسته به اغيار غيراسلامی را به خوبی شناخته است... ملت ما در اين جريان با چند روحانی‌نمای منحرف روبرو می باشد نه با نهاد روحانيت. اگر بخواهم مساله را خلاصه کنم اين است که نهاد روحانيت نمی تواند در راستای سياست های آمريکا حرکت کند و اميدی برای افراد شناخته شده و جريانات ورشکسته چه قبل و چه بعد از انقلاب باشد، اما شريعتمداری و امثالهم می توانند.
من نوار صحبت های اين فرد را شنيدم و برای مردمی که روزی مقلد ايشان بودند ناراحت شدم. چرا که من صدها نفر از اطرافيان خود را می شناختم که با عشق و علاقه از ايشان تقليد می کردند. چون او را مرجع می پنداشتند. انسان به مرجع خود علاقه ی قلبی هم پيدا می کند.
خاطرم هست بعد از فوت آيت الله بروجردی به هر خانه ی همشهری ها که می رفتم، يک طرف عکس اين شخص و طرف ديگر عکس امام بود. ولی وقتی کسی در هر مقامی به اعتماد و احساس مذهبی مردم پاسخ درست نمی دهد، جای آن محبت را بی توجهی تنها نمی گيرد، بلکه نفرت سر بر می آورد.
مردم تحمل نمی کنند اسلام و عقايد آن ها به شوخی گرفته شود. آن ها دوست ندارند که اسلام پناهی، نردبام ترقی کسی قرار گيرد...
[آمريکا و ايادی او] تصور می نمايند که هنوز می توان با تکيه بر انگيزه های شرک آلود ناسيوناليستی و ملی گرايی در کشور بحرانی را به وجود آورد، ولی ملت مسلمان ما از جمله برادران و خواهران آذربايجانی ما اگر از يک مرجع تقليد می کنند، بدين خاطر نيست که همشهری آن هاست...
به هر حال، هر کس از ماجرای شريعتمداری خاطراتی دارد... در آرشيو محرمانه ی وزارت امور خارجه هنگامی که در آن جا انجام وظيفه می نمودم اسناد زيادی در باره ی ايشان ديدم که می توانم گواهی دهم. از جمله آن ها، درست در بحبوحه ی انقلاب و اوج گيری حرکت اسلامی مردم، نماينده ای از طرف شاه مراکش با پادويی سفير ايران در عراق، برای ملاقات ايشان می آيد. خوب کسی که اين سند را می بيند اگر چيز ديگری هم نباشد اين سوال مطرح می شود که نماينده ی مخصوص شاه حسن با يک مرجع شيعه چه کاری می تواند داشته باشد؟"
(مصاحبه ۵/۱۳۶۱/۲)

برگرفته از
http://zamaaneh.com/idea/2010/05/post_717.html
http://www.akbaralami.com/public/ContentBody.aspx?ContentID=3413
http://www.azadtribun.net/x19706.htm

۱۳۸۹ آذر ۶, شنبه

میدانم که نوشتن این پست نوشیدن جام شوکران است اما امروز میگویم خدایی در کار نیست خدا مرده است

یک عده در طول تاریخ همیشه حماقت و خرافات و تعصب را برای پیشرفت مقاصد خود دست آویز قرار داده و ناجی هایی مانند آخوند و کشیش لازم دارد که کلاه مردم را به امید بهشت و بیم دوزخ بردارد و به ریششان بخندد ، میدانم که نوشتن چنین چیزهایی حکمش ارتداد است و اعدام، اما جام شوکران را باید سرکشید و نوشت تا آیندگان بدانند در سرزمین بلاخیز ایران بودند کسانی که دلیرانه از جان خود کذشتند و خلاف جهت آب حرکت کردند. امروز بعد سالها که نه وجود خدا را میتوانستم رد کنم نه اثبات، میگویم خدایی در کار نیست، خدا مرده است، خدا ساخت دست بشر است، و با این خدای موهوم هزاران سال است که انسان ها را به بردگی گرفتند و اندیشه و تفکر راه به زنجیر کشیدند.

۱۳۸۹ آذر ۵, جمعه

سعیدی سیرجانی خطاب به خامنه ای:آزاده ام و دلیلش همین نامه که در حکم فرمان آتش است

((آدمیزاده ام آزاده ‏ام و دلیلش همین نامه، که در حکم فرمان آتش است و نوشیدن جام شوکران، بگذارید آیندگان بدانند که ‏در سرزمین بلاخیز ایران هم بودند مردمی که دلیرانه از جان خود گذشتند و مردانه به استقبال مرگ رفتند.‏))
(جمله پایانی نامه ی زنده یاد سیرجانی خطاب به علی خامنه ای که منجر به قتل وی شد)



16 سال پیش، علی اکبر سعیدی سیرجانی یکی از نخستین قربانیان عطش قدرت پرستی دیوانه وار علی خامنه ای، ولی مطلقه ی فقیه جمهوری اسلامی گشت. زنده یاد سعیدی سیرجانی از تواناترین نویسندگان و پژوهشگران معاصر ایران به شمار می رود. او نویسنده و کوششگر در تصحیح بیش از سی کتاب در زمینه های تاریخ و ادب ایران است. دکتر احسان یارشاطر، پژوهشگر و ایرانشناس بزرگ کشورمان درباره ی سعیدی سیرجانی چنین می نویسد: "و سعیدی رادمردی درست اندیش و آزادفکر و بری از تعصب بود؛ در جستجوی حقایق تلخ مبرم بود و در ابراز آنها بی باک؛ و با این همه طبعی لطیف و خاطری مصفا داشت، نکته سنج و شیرین سخن بود و گفتارش به مثلها و نقشهای فریبای خیال آراسته بود. قلمش چیزی از سِحر در خود داشت. من نخست از برخی از مقالات او در یغما نیروی قلم و هم شجاعت اخلاقی او را دریافتم، اما هر بار که اثر تازه ای از او خواندم، دیدم هنوز همه ی ابعاد هنر او را به تمامی درنیافته ام. هنرش در نویسندگی چنان نبود که به کوشش برای کسی حاصل شود، چنان که تا کنون من اثری ندیده ام که از عهده ی پیروی از سبک او برآمده باشد."( نقل از مجله ی ایران شناسی (مریلند، آمریکا)، شماره یک، سال هفتم، بهار١٣٧٤).
اینچنین شخصیتی را که در کشورهای دموکراسی جهان بالاترین تقدیرها را نثارشان می کردند و بزرگترین جوایز را نصیبشان می کردند، در آستانه ی نوورز ١٣٧٣ ربودند و به وسیله ی آدمهای رذلی مانند حسین شریعتمداری و سعید امامی که از بی فرهنگترین و جنایتکارترین آدمهای تاریخ ایرانند، شکنجه کردند. آنگاه به خیال خود خواستند که وی را به وسیله ی اعترافات ساختگی، از همان جنسی که اکنون با دستگیری آزادیخواهان و منتقدانی چون عبدالله مومنی، کورش زعیم، شیوا نظرآهاری، محمد علی ابطحی و احمد زیدآبادی در تلاش به دست آوردن آن هستند، در نزد مردم بدنام کنند. در مقابل، سعیدی سیرجانی در به اصطلاح اعتراف نامه اش، با ظرافت قلمش و استفاده از لفظ "بازجوی عزیز" درباره ی شکنجه گران خود، آنها را رسواتر از پیش کرد. در مدت هشت ماه اسارت، خانواده ی سعیدی سیرجانی موفق به دیدار او نشدند و قاتلان در چهار آذرماه ١٣٧٣ مرگ وی را که گفته می شود به وسیله ی تزریق آمپول هوا صورت گرفت، اعلام کردند. جمهوری اسلامی به دلیل روشن، هرگز اجازه ی کالبد شکافی به خانواده ی سیرجانی را نداد.
امروز که جوانان و مردم آزادیخواه ایران به پا خاسته اند و شماری از بهترین فرزندان ایرانزمین قربانی ضحاک زمانه، علی خامنه ای، شده اند، این چهره ی سعیدی سیرجانی است که در سراسر آسمان ایران با سربلندی پدیدار شده است و به دلیران شهید ایران لبخند می زند؛ آری سعیدی سیرجانی اکنون ندا آقا سلطان، پریسا کلی، علی شاهدی، واحد اکبری و سایر شهیدان وطن را در آغوش گرفته است و همه ی آنها یک صدا خطاب به خامنه ای و اعوان و انصارش نظام جمهوری اسلامی می گویند:"بگذارید آیندگان بدانند که در سرزمین بلاخیز ایران هم بودند مردمی که دلیرانه از جان خود گذشتند و شجاعانه به استقبال مرگ رفتند."
ایرانیان آزادیخواه در مقابل شهامت و از خود گذشتگی سعیدی سیرجانی، محسن حدادی، فهمیه سلحشور و سایر جانباختگان گمنام راه آزادی و دموکراسی ایران سر احترام فرود می آورند. شایسته است که هم میهنان گرامی در ایران و جهان تصویر سعیدی سیرجانی را در کنار شهیدان اخیر راه وطن در اجتماعات و راهپیمایی ها با خود داشته باشند.
جناب آقای خامنه ‏ای
پیام عتاب ‏آمیز جناب عالی را آقای صابری برایم خواند، و متاسف شدم، نه به علت این که مورد قهر ‏آن مقام معظم قرار گرفته ‏ام و به زودی امت همیشه در صحنه حزب‏ الله حسابم را خواهند رسید، که مرگ در راه دفاع از ‏حق شهادت است و ما مرگ شهادت از خدا خواسته ‏ایم. تأسف و تأثرم از پندارهای باطل خویش بود و امیدهای برباد ‏رفته ‏ام درباره سعه صدر جناب عالی و سرنوشتی که ملت ایران در دوران رهبری شما خواهند داشت.‏
بگذریم از لحن توهین ‏آمیز پیام که حتی قاصد را شرمنده کرده بود و از هر مسلمان با تقوایی بعید می‏نمود تا چه رسد ‏به رهبر مسلمانان جهان. حیرتم از این است که جناب عالی به استناد کدامین سند و قرینه و امارت مرا مرتد قلمداد ‏کردید و نامعتقد به اسلام. اگر مستند به نوشته‏ های من است ای کاش موردش را مشخص می فرمودید، و اگر مبتنی بر ‏واردات غیبی است و اشراف بر ضمایر که انالله و اناالیه راجعون.‏
می ‏دانم در حکومتی که مرحوم شریعتمداری با آن مقام فقاهت، مهندس بازرگان با آن تقوای دینی و سیاسی، آیت ‏الله ‏منتظری با آن سوابق مبارزاتی دق‏مرگ و خانه‏ نشین و مطرودند، تکلیف امثال بنده معلوم است و بر ما کجا برازد دعوی ‏بی‏ گناهی.‏
و می دانم رهبر جلیل القدری که با یک نهیبش نمایندگان مجلس اسلامی در لاک سکوت و وحشت می‏خزند، البته ‏می تواند با تیغ بیدریغ تکفیر حمله بر من درویش یک قبا آرد.‏
فرموده بودید چرا این همه مزایای حکومت اسلامی را ندیده ‏ام و به تمجید نپرداخته ‏ام. این وظیفه ی اخلاقی را شاعران و ‏نویسندگان محترمی که با چرخشی ناگهانی در سلک هواداران ولایت فقیه درآمده ‏اند بهتر و موثرتر انجام می‏دهند. ‏وانگهی رژیمی که علاوه بر فرستنده‏ های رادیویی و تلویزیونی هزاران مسجد و منبر و مجلس را در اختیار دارد، چه نیازی ‏به مدیحه ‏سرایی مطرودان دارد، بخصوص نویسنده کج‏ سلیقه‏ ای که هرگز در مدح هیچ امیر و حاکمی قلم نزده است
زندگی نامه زنده یاد سعیدی سیرجانی
علی‌اکبر سعیدی سیرجانی، در تاریخ ۲۰ آذر ۱۳۱۰ در سیرجان کرمان متولد شد و در ۴ آذر ۱۳۷۳، زمانی که تحت بازداشت وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی ایران بود، درگذشت. علت و محل مرگ او هنوز در پرده‌ای از ابهام است.
پس از وقوع انقلاب اسلامی در ایران سعیدی سیرجانی مدتی را در خارج از کشور گذرانید و سپس با اظهار این دلیل که باید در داخل کشور برای ارتقای سطح آگاهی مردم و نیز دفاع از آزادی تلاش نمود و نه در خارج از کشور به ایران بازگشت. در آن هنگام برخی از روشنفکران و فعالین سیاسی خارج از کشور بازگشت وی را نشانه همکاری و یا دست کم علاقه وی به همکاری و کنار آمدن با حکومت جمهوری اسلامی تلقی کردند، اتهامی که سعیدی سیرجانی آن را به شدت رد می‌کرد.
فیلم اعترافات و برنامه هویت

۱۳۸۹ آذر ۲, سه‌شنبه

کشته شدن جوان ترک ایرانی در حین بازی تراکتور و شهرداری توسط ماموران لباس شخصی

دو سایت هواداران تراکتور سازی تبریز اعلام کردند که در بازی بین تراکتور و شهرداری هواداری که در تپه های اطراف ورزشگاه بازی را تماشا میکرده توسط ماموران لباس شخصی کشته شدند
یکی از هواداران که شاهد عیی بوده است ماجرا را این چنین شرح میدهد : به علت مشغله كاری 15 دقیقه اخر به بازی رسیدم طبق معمول نیمه دوم بلیط میخواستند وبه ناچار عده ای برگشته و عده ای بالای تپه رفته و بازی را نگاه میكردند كه یك دفعه ای ماموران انتظامی با ماموران شخصی البته بیشتر از داخل و پشت ماشین تویوتا كه رویش نوشته بو كلانتری كند رود بودند ولی شخصی ها از جای دیگری امدندوبا هم به بالا رفتند وبه اون هایی كه فقط در حال تماشای بازی بودند ودست خالی بودند مثل سگ هار و حیوان درنده وكفتار با باتوم حمله كردند وهمه باسرعت به پایین امدنددر ان لحظه ماموران به یكی كه میگفت پایین نمی ایم و بازی را نگاه میكنم اورا با باتوم زده و به پایین هل دادنداونیز سر خورد و سرش به سیمان پایین تپه ها خورد و كل سرش خونی شد و صورتش كبود شد و دیگر تكان نخورد در ان حین سریع و زود سمند سفید كه 100درصد متعلق به اطلاعات نیروی انتظامی بودپیكر بی جان اورا در داخل این ماشین گذاشتند وبردند وكسی كه باموبایل خود از این حادثه در حال فیلم برداری بود لباس شخصی ها سریع و همزمان دستگیر كردندوسوار پیكان سفید كردند و ماها كه درحال گریه و ناراحتی شدیدبودیم ودرحال بحث و حمله به ماموران بودیدیم با گاز اشك اور وباتوم متفرق كردند و تعدادی از مارادستگیر كردند و همه در داخل استادیوم مشغول تماشای بازی بودند وكسی ازاین حوادث اطلاع نداشت و ماموران سریع اوضاع را با خشونت كنترل كرده بودند من حداقل دستگیری 6نفر را با چشم های خودم دیدم.
متاسفانه در چند ماه اخیر دیدار های تراکتور سازی در شرایط شدید امنیتی برگزار میشود
سایت هایی که خبر را منتشر کردند

http://www.traxtorchi.ir/plugins/forum/forum_viewtopic.php?34767.last
http://www.tiraxtorfans.com/1389-08-16-08-21-07/717-1389-09-02-14-23-45.html

۱۳۸۹ آذر ۱, دوشنبه

به یاد روزهای کودکی ام و به وطنم آزربایجان

سحرگاهان،

با طلوع آفتاب مدنیت و ظهور جهان در لباسی انباشته از شقایق سرخ به دیدارت خواهم شتافت.

ای دورترین بعید من!

تا لحظاتی که شوق در آغوش کشیدنت را آبستنم

و گرمی خاکت را

محتاج!

زنده بادا وصل تو

و مرگ بر قلبی که لحظه ای از یاد تو خالی شود،

شوق رهایی ام!

سرشارترین بوسه ها و پر آوازه ترین درودها،

نثارت،

که بلوغم را مدیون عشق توام!

آذربایجانم...

منبع
http://roqayehrezaei.blogfa.com/8801.aspx

الا تهرانیا انصاف میکن خر تویی یا من

تو ای بیمار نادانی چه هذیان و هدر گفتی
به رشتی کله ماهی خور به طوسی کله خر گفتی
قمی را بد شمردی اصفهانی را بتر گفتی
جوانمردان آذربایجان را ترک خر گفتی
تو را آتش زدند و خود بر آن آتش زدی دامن
الا تهرانیا انصاف میکن خر تویی یا من

تو اهل پایتختی باید اهل معرفت باشی
به فکر آبرو و افتخار مملکت باشی
چرا بیچاره مشدی و بی تربیت باشی
به نقص من چه خندی خود سراپا منقصت باشی
مرا این بس که میدانم تمیز دوست از دشمن
الا تهرانیا انصاف میکن خر تویی یا من

گمان کردم که با من همدل و همدین و همدردی
به مردی با تو پیوستم ندانستم که نامردی
چه گویم بر سرم با ناجوانمردی چه آوردی
اگر میخواستی عیب زبان هم رفع میکردی
ولی ما را ندانستی به خود هم کیش و هم میهن
الا تهرانیا انصاف میکن خر تویی یا من

به شهریور مه پارین که طیارات با تعجیل
فرو میریخت چون طیر ابابیلم به سر سجیل
چه گویم ای همه ساز تو بی قانون و هردمبیل
تو را یک شب نشد ساز و نوا در رادیو تعطیل
ترا تنبور و تنبک بر فلک میشد مرا شیون
الا تهرانیا انصاف میکن خر تویی یا من

بدستم تا سلاحی بود راه دشمنان بستم
عدو را تا که ننشاندم به جای از پای ننشستم
به کام دشمنان آخر گرفتی تیغ از دستم
چنان پیوند بگسستی که پیوستن نیارستم
کنون تنها علی مانده است و حوضش چشم ما روشن!
الا تهرانیا انصاف میکن خر تویی یا من

چو استاد دغل سنگ محک بر سکه ما زد
ترا تنها پذیرفت و مرا از امتحان وا زد
سپس در چشم تو تهران به جای مملکت جا زد
چو تهران نیز تنها دید با جمعی به تنها زد
تو این درس خیانت را روان بودی و من کودن
الا تهرانیا انصاف میکن خر تویی یا من

چو خواهد دشمنی بنیاد قومی را براندازد
نخست آن جمع را از هم پریشان و جدا سازد
چو تنها کرد هریک را به تنهایی بدو تازد
چنان اندازدش از پا که دیگر سر نیفرازد
تو بودی آنکه دشمن را ندانستی فریب و فن
الا تهرانیا انصاف میکن خر تویی یا من

چرا با دوستدارانت عناد و کین و لج باشد
چرا بیچاره آذربایجان عضو فلج باشد
مگر پنداشتی ایران ز تهران تا کرج باشد
هنوز از ماست ایران را اگر روزی فرج باشد
تو گل را خار میبینی و گلشن را همه گلخن
الا تهرانیا انصاف میکن خر تویی یا من

تو را تا ترک آذربایجان بود و خراسان بود
کجا بارت بدین سنگینی و کارت بدینسان بود
چه شد کرد و لر و یاغی کزو هر مشکل آسان بود
کجا شد ایل قشقایی کزو دشمن هراسان بود
کنون ای پهلوان پنبه چونی نه تیر ماند و نی جوشن
الا تهرانیا انصاف میکن خر تویی یا من

کنون گندم نه از سمنان فراز آید نه از زنجان
نه ماهی و برنج از رشت و نی چایی ز لاهیجان
از این قحط و غلا مشکل توانی وارهاندن جان
مگر در قصه ها خوانی حدیث زیره و کرمان
دگر انبانه از گندم تهی شد دیزی از بنشن
الا تهرانیا انصاف میکن خر تویی یا من
+ نوشته شده در ساعت توسط محمد

۱۳۸۹ آبان ۳۰, یکشنبه

عکس‌هایی که دنیا را تکان دادند

عکس‌هایی که دنیا را تکان دادند - بهترین عکس‌های خبری نیم قرن گذشته

World Press Photo یک سازمان مستقل و غیرانتفاعی است که دفترش در آمستردام هلند قرار دارد و از سال 1955، هر ساله بهترین عکس‌های خبری را انتخاب می‌کند. هدف این تشکیلات از این کار ترغیب کردن رعایت استانداردهای حرفه‌ای در زمینه فتو‌ ژورنالیسم و تشویق مبادله آزاد و بدون محدودیت اطلاعات است.

در واقع World Press Photo بزرگ‌ترین و با اعتبارترین رقابت‌‌ عکس خبری را در سطح جهان اداره می‌کند. در این پست به معرفی بهترین عکس‌های خبری نیم قرن اخیر که از سوی این سازمان انتخاب شده است ، می‌پردازم.

مرور این عکس‌ها، متأسفانه چهره زشت و آمیخته با فقر و جهل و غرور و تعصب دنیا را پدیدار می‌کند.

منبع روزنه آنلاین

1- آگوست 1955 ، دانمارک: یک شرکت‌کننده در مسابقه موتورسواری ، افتاده است

2- 1956 ، آلمان غربی: یک سرباز آلمانی بعد از طی دوره اسارت در روسیه به میهنش بازگشته و با دختر 12 ساله‌اش که از یک سالگی او را ندیده ، ملاقات می‌کند.

3- 1957 ، شارلوت ، کارولینای شمالی: دروتی کانتس ، یکی از نخستین
دانش‌آموزان سیاه‌پوستی است که توانسته وارد دبیرستان‌هایی شود که پیش از
آن صرفا سفیدپوستان را پذیرش می‌کرد.‌ عکس‌العمل‌های سفیدپوستان باعث
شد که والدین دروتی تنها بعد از 4 روز وی را از دبیرستان خارج کنند.

4- 1958 ، پراگ ، چک‌اسلواکی: مسابقه فوتبال بین پراگ و براتیسلاوا.

5- اکتبر 1960 ، توکیو ، ژاپن: یک دانشجوی جناح راست ،
رهبر سوسیالیست‌ها Inejiro Asanuma را ترور می‌کند.


6- ژوئن 1962 ، ونزوئلا: سربازی که مورد اصابت گلوله یک تک‌تیرانداز قرار گرفته
در آغوش یک افسر نیروی دریایی. عکاس این عکس را در حالت درازکش برای پرهیز
 از اصابت گلوله تک تیر انداز به خودش گرفته است

7 - ژوئن 1963 ، سایگون ، ویتنام جنوبی: یک بودائی در اعتراض به آزار و اذیت
پیروان مذاهب به وسیله دولت ویتنام جنوبی خودسوزی کرده است. این عکس‌
تأثیرگذار باعث شد ، رئیس جمهور کندی حمایت از دولت وبتنام جنوبی را متوقف کند.
8- آوریل 1964 ، قبرس: یک زن ترک به عزای شوهرش که در جنگ داخلی بین
ترک‌ها و یونانی‌ها در جزیره قبرس کشته شده ، نشسته است.

9- سپتامبر 1965 ، ویتنام جنوبی: یک مادر و فرزندانش برای فرار از بمباران آمریکایی‌هااز عرض رودخانه عبور می کنند

10 - ویتنام جنوبی ، فوریه 1966: سربازان آمریکایی جسد یک ویت‌کنگ را روی زمین می‌کشند. عکاس ژاپنی این عکس در سال 1970 در مأموریتی در کلمبیا کشته شد.

11- می 1967 ، ویتنام جنوبی: فرمانده یک تانک M48 آمریکایی ،
عکاس هلندی این عکس را در حالی که روی کف داغ تانک خوابیده بود ،
گرفت. وی تنها عکاس هلندی بود که برنده بهترین عکس خبری سال شد.

12 - اول فوریه 1968 ، سایگون ، ویتنام جنوبی: پلیس ملی ویتنام جنوبی
Nguyen Ngoc Loan ، یک ویت کنگ را اعدام می کند.

13- می 1969 ، لاندوندری ، ایرلند شمالی: یک کاتولیک جوان در زمان درگیری با نیروهای بریتانیایی. عکاس آلمانی این عکس هانس جورج آندرس ، بعد از یک شب درگیری خیابانی در ایرلند و در شرایطی که پلیس گاز اشک آور شلیک کرده بود ، پسر جوانی را دید که ماسک ضد گاز بر سر داشت و روبروی دیواری ایستاده که روی آن نوشته شده:"ما صلح می‌خواهیم" ، قبل از اینکه گاز اشک‌آور خود عکاس را درگیر کند ، وی فرصت پیدا کرد ، دو عکس از این پسر بگیرد.

14 - دسامبر 1971 ، آلمان غربی: تیراندازی بین پلیس و دزدان بانک

15 - 8 ژوئن 1972 ، ویتنام جنوبی: عکاس این عکس به خوبی آن روز را به یاد می‌آورد ، نیروهای ویتنام جنوبی منطقه‌ای را با ناپالم بمباران کردند ، دختر ویتنامی در حالی که فریاد می‌زِد:"بسیار گرم است"، لباس‌‌های در حال سوختنش را درآورد و بعد آب قمقمه‌اش را روی خود ریخت ، عکاس با دیدن کودکان در حال فرار آنها را سوار اتوموبیلش کرد و به بیمارستان مجاور برد.

16 - 11 سپتامبر 1973 ، سانتیاگو شیلی: سالوادور آلنده ، رئیس جمهور شیلی
لحظاتی قبل از مرگ در جریان کودتای پینوشه ، عکاس این عکس ناشناس است و
نیویورک تایمز این عکس را از منبعی که بر ناشناس ماندنش اصرار داشت ، به دست آورد.

17- جولای 1974 ، نیجر: یک قربانی خشکسالی

18- جولای 1974 ، بوستون آمریکا: یک زن و یک دختر خودشان را از یک ساختمان در حال اشتعال به پایین پرت می‌کنند.

19 - ژانویه 1976 ، بیروت لبنان: آوارگان فلسطینی. عکاس این عکس Françoise Demulder نخستین زنی است که توانست جایزه "بهترین عکس خبری سال" را تصاحب کند.
وی در شرایطی برنده شد که این جایزه بیستمین سالگرد خود را تجربه می‌کرد.

۱۳۸۹ آبان ۲۶, چهارشنبه

25 آبان سالروز شهادت سردار ملی آذربایجان و برجسته ترین سمبل انقلاب مشروطه

ستار قره‌داغی سومین پسر حاج حسن قره داغی در سال ۱۲۸۵ ق (۱۸۶۶ میلادی) به دنیا آمد. او از اهالی قره‌داغ آذربایجان بود که در مقابل قشون عظیم محمد علی شاه پس از به توپ بستن مجلس شورای ملی و تعطیلی آن که برای طرد و دستگیر کردن مشروطه خواهان تبریز به آذربایجان گسیل شده بود
ایستادگی کرد و بنای مقاومت گذارد. وی مردم را بر ضد اردوی دولتی فرا خواند و خود رهبری آن را بر عهده گرفت و به همراه سایر مجاهدین و باقرخان سالار ملی مدت یک سال در برابر قوای دولتی ایستادگی کرد و نگذاشت شهر تبریز به دست طرفداران محمد علی شاه بیفتد. اختلاف او با شاهان قاجار و اعتراض به ظلم و ستم آنان ، به زمان کودکی اش بر می‌گشت. او و دو برادر بزرگ‌ترش اسماعیل و غفار از کودکی علاقه وافری به تیراندازی و اسب سواری داشتند ، اما اسماعیل فرزند ارشد خانواده در این امر پیشی گرفته بود و شب و روزش به اسب تازی ، تیراندازی و نشست و برخاست با خوانین و بزرگان سپری می‌شد، سرانجام او در پی اعتراض به حاکم وقت دستگیر و محکوم به اعدام شد . اسماعیل به دلیل ارتباط و پناه دادن به فردی به نام قاچاق فرهاد که از مخالفان و ناراضیان بود، توسط عمال دولت قاجاریه کشته شد. این امر کینه‌ای در دل ستار ایجاد کرد و نسبت به ظلم درباریان و حکام قاجاری خشمگین شد.
جوانی
ستار در جوانی به جرگه لوطیان (جوانمردان، یا اهل فتوت) محله امیرخیز تبریز درآمد و در همین باب در حالی که به دفاع از حقوق طبقات زحمتکش بر می‌خاست با مأمورین محمدعلی شاه درافتاد و به ناچار از شهر گریخت و مدتی به راهزنی مشغول شد، اما از ثروتمندان می‌گرفت و به فقرا می‌داد. سپس با میانجیگری پاره‌ای از بزرگان به شهر آمد و چون در جوانی به درستی و امانتداری در تبریز شهرت داشت به همین دلیل مالکان حفاظت از املاک خود را به او می‌سپردند. او هیچ گاه درس نخواند و سواد خواندن و نوشتن نداشت، اما هوش آمیخته به شجاعتش و مهارت در فنون جنگی و اعتقادات مذهبی و وطن دوستی اش، او را در صف فرهیختگان عصر قرار می‌داد.
مقاومت
او در مدت یازده ماه از ۲۰ جمادی الاول ۱۳۲۶ ق تا هشتم ربیع الثانی ۱۳۲۷ ق رهبری ِ مجاهدین تبریز و قفقازی‌ها را بر عهده داشت و مقاومت شدید و طاقت فرسای اهالی تبریز در مقابل سی و پنج الی چهل هزار نفر قشون دولتی ، با راهنمایی و رهبریت او انجام گرفت، به طوری که شهرت او به خارج از مرزهای کشور رسید و در غالب جراید اروپایی و آمریکایی هر روز نام او با خط درشت ذکر می‌شد و درباره مقاومت‌های سرسختانه وی مطالبی انتشار می‌یافت.
پس از ماهها محاصره تبریز قوایروسیه با موافقت دولت انگلیس و محمد علی شاه،از مرز گذشتند به سوی تبریز حرکت کردند و راه جلفا را باز کرد.ستارخان و دیگران مجاهدین تبریز که به شدت از روسها متنفر بودند، برای رفع بهانهٔ تجاوز روسها تلگرافی به این مضمون به محمد علی شاه فرستادند :
شاه به جای پدر و توده به جای فرزندان است . اگر رنجشی میان پدر و فرزندان رخ دهد نباید همسایگان پا به میان گزارند . ما هرچه می خواستیم از آن در می گذریم و شهر را به اعلی حضرت می سپاریم . هر رفتاری که با ما می خواهند بکنند و اعلی حضرت بیدرنگ دستور دهند که راه خوار و بار باز شود و جایی برای گذشتن سپاهیان روس به ایران باز نماند.
.محمد علی شاه پس از دریافت این تلگراف به نیروهای دولتی دستور ترک محاصره داد اما روسها به پیشروی ادامه دادند و وارد تبریز شدند، [۱] ستارخان حاضر به اطاعت از دولت روس نشد و در اواخر جمادی الثانی ۱۳۲۷ق (اواخر ماه مه ۱۹۰۹م) به ناچار با همراهانش به قنسول خانه عثمانی در تبریز پناهنده شد. در منابع ذکر شده‌است که ستارخان به کنسول روس (پاختیانوف) که می‌خواست بیرقی از کنسول خانه خود به سر در خانه ستارخان زند و او را در زینهار دولت روس قرار دهد گفت: «ژنرال کنسول، من می‌خواهم که هفت دولت به زیر بیرق دولت ایران بیایند. من زیر بیرق بیگانه نمی‌روم.»

پس از عقب نشینی قوای روس مردم شهر به رهبری ستارخان در برابر حاکم مستبد تبریز رحیم خان قد علم کردند و او را از شهر بیرون راندند، اما اندکی بعد ستارخان در زیر فشار دولت روس، دعوت تلگرافی ِ آخوند ملامحمدکاظم خراسانی و جمعی از ملیون را پذیرفت و با لقب سردار ملی به سوی تهران حرکت کرد. در این سفر باقرخان سالار ملی نیز همراه او بود.
هدف دولت مشروطه از این اقدام که به بهانه تجلیل از ستارخان و باقرخان صورت گرفته بود در واقع کنترل آذربایجان و خلع سلاح مجاهدین تبریز بود. روز شنبه ۷ ربیع الاول سال ۱۳۲۸ق در شب عید نوروز، جمعیت زیادی از مردم و رجال شهر از جمله یپرم خان ارمنی برای وداع با ستارخان و باقرخان جمع شدند و آنان درمیان هلهله جمعیت از منزل خود بیرون آمدند و به سوی تهران حرکت کردند. در بین راه نیز در شهرهای میانه، زنجان، قزوین و کرج استقبال باشکوهی از این دو مجاهد راستین آزادی به عمل آمد و هنگام ورود به تهران نیمی از شهر برای استقبال به مهرآباد شتافتند و در طول مسیر چادرهای پذیرایی آراسته با انواع تزیینات، و طاق نصرت‌های زیبا و قالی‌های گران قیمت و چلچراغ‌های رنگارنگ گستردند. در سرتاسر خیابان‌های ورودی شهر، تابلوهای زنده باد ستارخان و زنده باد باقرخان مشاهده می‌شد. تهران آن روز سرتاسر جشن و سرور بود. ستارخان پس از صرف ناهار مفصلی که در چادر آذربایجانی‌های مقیم تهران تدارک دیده شده بود به سوی محلی که برای اقامتش در منزل صاحب اختیار (محلی در خیابان سعدی کنونی) در نظر گرفته بودند رفت. او مدت یک ماه مهمان دولت بود، اما به دلیل وجود سربازان و کمی جا دولت، محل باغ اتابک (محل فعلی سفارت روسیه) را به اسکان ستارخان و یارانش و محل عشرت آباد را به باقرخان و یارانش اختصاص داد. پس از چند روزی که نیروهای هر دو طرف در محل‌های تعیین شده اسکان یافتند مجلس طرحی را تصویب نمود که به موجب آن تمامی مجاهدین و مبارزین غیرنظامی از جمله افراد ستارخان و خود او می‌بایست سلاح‌های خود را تحویل دهند. این تصمیم به دلیل بروز حوادث ناگوار و ترور مرحوم سیدعبدالله بهبهانی و میرزاعلی محمدخان تربیت از سران مشروطه گرفته شده بود.، اما یاران ستارخان از پذیرفتن این امر خودداری کردند. به تدریج مجاهدین دیگری که با این طرح مخالف بودند به ستارخان و یارانش پیوستند و این امر موجب هراس دولت مرکزی شد. سردار اسعد به ستارخان پیغام داد که «به سوگندی که در مجلس خوردید وفادار باشید و از عواقب وخیم عدم خلع سلاح عمومی بپرهیزید.»، اما باز یاران ستارخان راضی به تحویل سلاح نشدند.
مرگ

بعدازظهر اول شعبان ۱۳۲۸ق قوای دولتی، که جمعا سه هزار نفر می‌شدند به فرماندهی یپرم خانارمنی، یار قدیمی ستارخان در تبریز و رئیس نظمیه وقت باغ اتابک را محاصره کردند و پس از چندبار پیغام ، هجوم نظامیان به باغ صورت گرفت و جنگ بین قوای دولتی و مجاهدین آغاز گشت. در این جنگ قوای دولتی از چند عراده توپ و پانصد مسلسل شصت تیر استفاده کردند و به فاصله ۴ ساعت ۳۰۰ نفر از افراد حاضر در باغ کشته شدند. ستارخان راه پشت بام را در پیش گرفت، اما در مسیر پله‌ها در یکی از راهروهای عمارت تیری به پایش اصابت کرد و مجروح شد و قادر به حرکت نبود. اندکی بعد قوای دولتی او را دستگیر کردند و به منزل صحصام السلطنه بردند و خود و اتباعش ناچار به خلع سلاح شدند (۳۰ رجب ۱۳۲۸ق).
بعد از این وقایع، ستارخان خانه نشین شد و پزشکان حاذق برای مداوای پای او تمام تلاش خود را کردند، اما معالجات به جایی نرسید و در تاریخ ۲۸ ذی الحجه ۱۳۳۲هـ. ق (۲۵ آبان ۱۲۹۳ش/ ۱۶ نوامبر ۱۹۱۴م) در تهران درگذشت و برخلاف وصیتش، در باغ طوطی در جوار بقعه حضرت عبدالعظیم حسنی در شهرری درحالی که هزاران هزار تهرانی با چشمانی گریان جنازه او را تشییع می‌کردند به خاک سپرده شد. او هنگام فوت حدود ۵۳ سال داشت.

۱۳۸۹ آبان ۱۹, چهارشنبه

قطع عضو دختران و پسران؛ کرایه عبور از رودخانه


روستانشياني محروم در استان كهگيلويه و بويراحمد براي خروج از روستا مجبورند از رودخانه اي كه بين جاده و محل زندگيشان واقع شده با "گرگر" عبور كنند. گرگر تا به حال انگشت دست اعضاي چندين خانواده روستايي را قطع كرده است.
به گزارش خبرگزاري مهر، اهالي روستاي "گاودانه عليرضا" در يكي از دور افتاده ترين روستاهاي شهرستان كهگيلويه در استان كهگيلويه و بويراحمد بايد براي خريد از مغازه اي كه آن طرف رودخانه است و يا رفتن به محل كار و مدرسه هر روز سوار وسيله اي به نام گرگر يا جره كه شبيه به تله كابين دستي است بشوند. از رودخانه عريض مارون عبور كنند و دوباره به محل زندگي شان برگردند. اما كرايه و بهاي اين جا به جايي انگشتان دست است. يك بند، دو بند، يك انگشت و يا سه انگشت. فرقي نمي كند گاهي حتي جان يك روستايي بيشترين كرايه گرگر در سالهاي گذشته بوده است.
گرگر، سلطان قدرتمند و بي رحم روستاي گاودانه يك نيمكت آهني است كه به وسيله سيم محكمي دو طرف رودخانه مارون را به يكديگر متصل مي كند. بايد هر قرباني براي رفتن از روستا به جاده روي اين وسيله بنشيند و سيم را براي حركت گرگر به سمت چرخهاي دو طرف آن هدايت كند. در بيشتر مواقع انگشت دست قرباني زير چرخ گرگر مي رود و انگشتش را قطع مي كند.




با انگشت نداشته اش به آينده اشاره مي كند
با انگشت نداشته اش به گرگر اشاره مي كند. شهرام تازه 11 ساله شده بود كه پدرش قول داد اينبار كه از دهدشت برگشت يك خودنويس برايش بخرد. وقتي شنيد پدر نزديك است دوان دوان به سمت رودخانه رفت. سوار نيمكت شد، دستش را روي سيم گرفت و آن را به جهت مخالف حركت نيمكت كشيد. همه هوش و حواسش پي خودنويسي بود كه در دستان پدر و زير نور خورشيد گرم گاودانه مي درخشيد. با صداي بلند خوشامد گفت. مي خواست هر چه زودتر از رودخانه بگذرد داشت نزديك مي شد