در سال 1946، تركى آذرى، زبان مادرى او، به فرمان حكومت مركزى تهران ممنوع اعلام مى شود: "فارسى كه از فهم معلم و شاگرد، هر دو خارج بود، شد زبان تحقيق و تدريس." به دليل نوشتن متنى به تركى، مدير مدرسه به او دستور مى دهد كه كاغذ را آنقدر بليسد كه كلمات محو شوند." وقتى صورتم را بلند كردم، همهء بچه ها زدند زير خنده: رنگ هاى مركب روى صورتم مانده بود. من زبان مادريم را قورت داده بودم." "رضا براهنى"

۱۳۸۹ آبان ۱۹, چهارشنبه

قطع عضو دختران و پسران؛ کرایه عبور از رودخانه


روستانشياني محروم در استان كهگيلويه و بويراحمد براي خروج از روستا مجبورند از رودخانه اي كه بين جاده و محل زندگيشان واقع شده با "گرگر" عبور كنند. گرگر تا به حال انگشت دست اعضاي چندين خانواده روستايي را قطع كرده است.
به گزارش خبرگزاري مهر، اهالي روستاي "گاودانه عليرضا" در يكي از دور افتاده ترين روستاهاي شهرستان كهگيلويه در استان كهگيلويه و بويراحمد بايد براي خريد از مغازه اي كه آن طرف رودخانه است و يا رفتن به محل كار و مدرسه هر روز سوار وسيله اي به نام گرگر يا جره كه شبيه به تله كابين دستي است بشوند. از رودخانه عريض مارون عبور كنند و دوباره به محل زندگي شان برگردند. اما كرايه و بهاي اين جا به جايي انگشتان دست است. يك بند، دو بند، يك انگشت و يا سه انگشت. فرقي نمي كند گاهي حتي جان يك روستايي بيشترين كرايه گرگر در سالهاي گذشته بوده است.
گرگر، سلطان قدرتمند و بي رحم روستاي گاودانه يك نيمكت آهني است كه به وسيله سيم محكمي دو طرف رودخانه مارون را به يكديگر متصل مي كند. بايد هر قرباني براي رفتن از روستا به جاده روي اين وسيله بنشيند و سيم را براي حركت گرگر به سمت چرخهاي دو طرف آن هدايت كند. در بيشتر مواقع انگشت دست قرباني زير چرخ گرگر مي رود و انگشتش را قطع مي كند.




با انگشت نداشته اش به آينده اشاره مي كند
با انگشت نداشته اش به گرگر اشاره مي كند. شهرام تازه 11 ساله شده بود كه پدرش قول داد اينبار كه از دهدشت برگشت يك خودنويس برايش بخرد. وقتي شنيد پدر نزديك است دوان دوان به سمت رودخانه رفت. سوار نيمكت شد، دستش را روي سيم گرفت و آن را به جهت مخالف حركت نيمكت كشيد. همه هوش و حواسش پي خودنويسي بود كه در دستان پدر و زير نور خورشيد گرم گاودانه مي درخشيد. با صداي بلند خوشامد گفت. مي خواست هر چه زودتر از رودخانه بگذرد داشت نزديك مي شد 

 

صداي شهرام بود كه داد مي زد. فريادش خوشامد نبود، از درد بود. از درد انگشتي كه لاي دندانه هاي چرخ گرگر مانده بود. از درد دردي كه ديگر نمي توانست خودنويس را در دست بگيرد.
مدتهاست شهرام خودنويسش را روي تاقچه خانه گذاشته و نگاهش مي كند. چون ديگر تكيه گاهي براي نگه داشتنش در دست ندارد و پدر غصه اين را مي خورد كه وقتي شهرام بزرگ شد به نگاه سنگين مردم چه جوابي مي دهد.
كه ناگهان چيزي در دل پدر شكست و هري پايين ريخت
دانش آموزاني كه انگشتي براي نگهداشتن مداد ندارند
با انگشت نداشته اش تله كابين را نشانه مي رود. " از گرگر بدم مي آيد. دلم مي خواهد زير پا خردش كنم. مجبوريم با زهرا و فرخ و بقيه بچه ها به مدرسه روستاي قلعه گل برويم. نمي شود كه هر روز يك بزرگتر بيايد و ما را برساند آن طرف رودخانه. مگر كار يك روز و يكبار است؟!"
دانش آموزان روستاي گاودانه مدرسه ندارند. بايد مسير خانه تا رودخانه، رودخانه تا جاده و جاده تا روستاي قلعه گل را پياده بروند تا به مدرسه برسند. مريم يكي از آنهاست. همين چند وقت پيش انگشتش لاي جره گير كرد. دكتر ارتوپد بيمارستان امام خميني مجبور شد آن را قطع كند. انگشتي كه با آن مي نوشت را روي دامن سياهش مي گيرد و آينده اش را نشانه مي رود.
مريم يكي از دانش آموزان مدرسه شهيد زمان در نزديكي روستاي گاودانه است. هر از گاهي كه يكي از بچه ها به مدرسه نمي رفت مدير مدرسه شهيد زمان روستاي قلعه گل پيگير مي شد كه چه اتفاقي براي آن دانش آموز افتاده است. غلامرضا روانگرد مي گويد: "وقتي متوجه شدم كه بچه ها با چه مشقتي به مدرسه مي آيند و در راه عبور از رودخانه چه آسيبي به آنها وارد مي شود؛ نامه اي به آموزش و پرورش نوشتم و گزارش دادم."
نامه نگاري هاي روانگرد چند ماهي است كه در

اولين انگشت جلوي چشم مسئولان استان قطع شد
سالها پيش مردان و زنان روستاي گاودانه كيسه هاي بزرگ شن را به شكم مي بستند و شناكنان براي انجام كارهاي روزانه، خود را به آن طرف رودخانه مي رساندند. خيلي‌ها از جريان تند آب و خروش رود مي ترسيدند و حاضر نبودند از روستا بيرون بيايند. خيلي هاي ديگر طاقتشان براي بردن ديگران به آن طرف رودخانه طاق شده بود و بسياري ديگر را رودخانه مارون در خود غرق و خانواده هايي را يتيم كرد.
 بعضي ها هنوز منتظرند تا رودخانه پدرشان، فرزندشان يا مادرشان را به روستا برگرداند. اما پنج سال پيش كه مسئولان و اهالي روستاي گاودانه، گرگر را افتتاح كردند، همه از اينكه ديگر در رودخانه قرباني نمي دهند خوشحال بودند. اما هنوز مراسم افتتاحيه تمام نشده بود كه اوج شادي مردم روستا را فرياد پيرمردي به هم زد. انگشتان دست پيرمردي كه مي خواست اولين مسافر گرگر يا همان جره باشد زير چرخ آن له شده بود.
او را به بيمارستان بردند تا دكترها به خاطر پيگيري مسئولاني كه آن روز در روستاي گاودانه جمع شده بودند، انگشت افتاده اش را پيوند بزنند. آن روز كسي نمي دانست فردا كدام زن، مرد يا كودكي ناله فغان سر مي دهد. آن روز كسي نمي دانست مسئولان استان ديگر هيچ وقت به گاودانه سر نمي زنند تا شاهد بلايي باشند كه به سرشان آمده است. 
راهروهاي اداري گير كرده و سرنوشت نامعلومي دارد. 
پيرمرد انگشت بي حسش را به گرگر نشانه مي رود و به ياد روز افتتاحيه مي افتد و مي گويد: "ما در زمينهاي مردم كشاورزي مي كنيم. همه جا گلستان شد اما اينجا هنوز محروم مانده است."
محمد كوثري كه مدتي براي تحصيل به دهدشت رفته بود، مي گويد:" گرگر وسيله بهتري نسبت به كيسه هاي شن است. آن زمان آدمها جانشان را از دست مي دادند اما حالا فقط دستشان ناقص مي شود! اما زماني كه آب رودخانه مارون زياد است و طغيان مي كند، راه ارتباطي مردم روستا هم با تنها جاده دسترسي به شهر و روستاهاي ديگر قطع مي شود."
شكرعلي يكي از اهالي روستاي گاودانه مي گويد:" مردان هر روز براي كار در كانالهاي آبكشي دهدشت يا كارگري در روستاها و شهرهاي اطراف بايد از روستا بيرون بيايند. زنان و كودكان هم بايد براي تهيه لوازم مورد نيازشان سوار جره يا همان گرگر شوند."
پيرزن روستا هم به ميان حرف اهالي روستا مي آيد و مي گويد:" ما روستاييان، محروم هستيم. به خاطر همين هيچ كس توجهي به ما نمي كند. در حالي كه همه مردهاي روستايمان در زمان جنگ از كشور دفاع كردند. اما امروز كسي ما را نمي شناسد."
روز علي خوشه بردار 27 ماه جبهه بوده و شيميايي است. به همين خاطر هميشه سفيدي چشمانش قرمز است. او مي گويد:" ما مي خواهيم مثل برخي مواقع كه براي همه اهميت پيدا مي كنيم رسيدگي به مشكلاتمان هم براي مسئولان مهم باشد.
زن روستايي ديگري از مهاجرت خانواده ها از روستاي گاودانه به شهرها مي گويد. "بعد از اينكه تعداد تلفات روستاييان با وسيله جره زياد شد كساني كه توانايي مالي بهتري داشتند از روستا رفتند. اما ما فقير هستيم. چيزي نداريم كه بفروشيم و در جاي ديگري زندگي كنيم. شغل ما كشاورزي و دامداري است. اگر همين هم نباشد كه ... . "
لا به لاي بغض زنان روستا، پيرزني كه گرگر انگشتش را زخمي كرده مي گويد: "پسر يكي از خانواده هايي كه از روستا رفته اند مي خواست اسباب خانه شان را با گرگر حمل كند كه روي سنگ كنار رودخانه مي افتد و درجا ضربه مغزي مي شود."
نزديكترين مسير عبور از رودخانه، پل روستاي كلات است كه بايد از گاودانه تا آنجا يك ساعت پياده روي كرد. اكبر مرد ميان سالي است كه با انگشت نداشته اش به گرگر اشاره مي كند و مي گويد:" اين قرقره زن و مرد، پير و جوان، غريبه و آشنا نمي شناسد. سال گذشته غريبه اي به روستا آمد. موقع برگشت، سه بند از انگشتانش را رودخانه با خود برد!"
 كشاورز، يكي از اعضاي شوراي روستاي گاودانه جمعيت روستا را حدود 30 خانوار عنوان كرده و مي گويد: " غير از گاودانه راه ارتباطي دو روستاي كوچك ديگر به نام "دره ني" و "چم رود" هم  گرگر است كه اگر آمار تلفات و صدمات آنها را هم حساب كنيم بيشتر از تلفات روستاييان گاودانه مي شود. "
روز به روز به تعداد قربانيان اضافه مي شود
كشاورز تعداد آسيب ديدگان از گرگر (جره) را نمي داند اما مي تواند نام حدود سي نفر از قربانيان اين وسيله ارتباطي را به زبان بياورد و ادامه بدهد كه "بسياري از افرادي كه انگشت ندارند حاضر نيستند در جمع حاضر شوند به خاطر همين نمي دانيم دقيقا چند نفر از ساكنان اين سه روستا قرباني شده اند. اما مي دانم كه روز به روز به تعداد آنها اضافه مي شود."
او از پيگيري هاي شوراي روستا و نامه نگاري ها به فرمانداري و استانداري مي گويد و ادامه مي دهد:" به همه جا اعتراض كرديم. چند نفر از فرمانداري و بخشداري آمدند و قولهايي دادند. سه سال پيش هم جاده درست كردند و رفتند. اما نتيجه اي نداشت."
كشاورز مي گويد: "چند وقت پيش اداره راه و ترابري برآورد كرد كه ساختن پل روي رودخانه مارون 50 ميليون تومان هزينه لازم دارد. در حالي كه طول پل بايد صد متر باشد تا در زمان طغيان رودخانه بتوان از روي آن عبور كرد. "
كوثري يكي ديگر از اهالي روستا معتقد است، برآورد هزينه اداره راه و ترابري براي ساخت پل بسيار كم است. هرچند كه مي دانيم همين كار را هم نمي كنند چون مسئولان استان فقط بلدند وعده دهند. 
روستاييان: انگشت نداريم
مارون رودخانه بزرگي است كه تا اهواز مي خروشد. ساختن يك پل روي اين رودخانه كه زمستانها طغيان مي كند كار روستاييان نيست. اهالي گاودانه به همراه شوراي روستا بارها و بارها به سازمانهاي مختلف نامه نگاري كرده اند. اما نتيجه اي نگرفته اند. كوثري مي گويد: "بچه ها را با مدارك پزشكي شان پيش مسئولان عالي رتبه استان برديم تا عمق فاجعه را ببينند اما نديدند!"
اهالي گاودانه بيشترين و تنهاترين مشكلشان را قلع و قمع شدن دستانشان مي دانند و ساختن يك پل. اما آب مصرفي 50 خانوار گاودانه سفيد و غيرقابل شرب است. گاز مصرفي شان كپسولهايي است كه بايد از روستاهاي اطراف پر شود. مدرسه، درمانگاه، داروخانه، مغازه و ... ندارند اما نمي گويند هيچ نداريم. فقط مي گويند انگشت نداريم. پل نداريم. 

۱ نظر:

  1. واقعا جای تاسف داره .. عکسها خیلی ناراحت کننده و تاسف باره ... به قول یکی از آشناهامون .. اگه مملکت داری اینجوریه خاله پیر من بهتر از ین مملکت داری میکنه )-:

    پاسخحذف