در سال 1946، تركى آذرى، زبان مادرى او، به فرمان حكومت مركزى تهران ممنوع اعلام مى شود: "فارسى كه از فهم معلم و شاگرد، هر دو خارج بود، شد زبان تحقيق و تدريس." به دليل نوشتن متنى به تركى، مدير مدرسه به او دستور مى دهد كه كاغذ را آنقدر بليسد كه كلمات محو شوند." وقتى صورتم را بلند كردم، همهء بچه ها زدند زير خنده: رنگ هاى مركب روى صورتم مانده بود. من زبان مادريم را قورت داده بودم." "رضا براهنى"

۱۳۸۹ آذر ۱, دوشنبه

به یاد روزهای کودکی ام و به وطنم آزربایجان

سحرگاهان،

با طلوع آفتاب مدنیت و ظهور جهان در لباسی انباشته از شقایق سرخ به دیدارت خواهم شتافت.

ای دورترین بعید من!

تا لحظاتی که شوق در آغوش کشیدنت را آبستنم

و گرمی خاکت را

محتاج!

زنده بادا وصل تو

و مرگ بر قلبی که لحظه ای از یاد تو خالی شود،

شوق رهایی ام!

سرشارترین بوسه ها و پر آوازه ترین درودها،

نثارت،

که بلوغم را مدیون عشق توام!

آذربایجانم...

منبع
http://roqayehrezaei.blogfa.com/8801.aspx

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر