سحرگاهان،
با طلوع آفتاب مدنیت و ظهور جهان در لباسی انباشته از شقایق سرخ به دیدارت خواهم شتافت.
ای دورترین بعید من!
تا لحظاتی که شوق در آغوش کشیدنت را آبستنم
و گرمی خاکت را
محتاج!
زنده بادا وصل تو
و مرگ بر قلبی که لحظه ای از یاد تو خالی شود،
شوق رهایی ام!
سرشارترین بوسه ها و پر آوازه ترین درودها،
نثارت،
که بلوغم را مدیون عشق توام!
آذربایجانم...
منبع
http://roqayehrezaei.blogfa.com/8801.aspx
با طلوع آفتاب مدنیت و ظهور جهان در لباسی انباشته از شقایق سرخ به دیدارت خواهم شتافت.
ای دورترین بعید من!
تا لحظاتی که شوق در آغوش کشیدنت را آبستنم
و گرمی خاکت را
محتاج!
زنده بادا وصل تو
و مرگ بر قلبی که لحظه ای از یاد تو خالی شود،
شوق رهایی ام!
سرشارترین بوسه ها و پر آوازه ترین درودها،
نثارت،
که بلوغم را مدیون عشق توام!
آذربایجانم...
منبع
http://roqayehrezaei.blogfa.com/8801.aspx
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر