هوا بارانی است و فصل پاییز
گلوی آسمان از بغض لبریز
من و تو نسل بی پرواز بودیم
اسیر پنجه های باز بودیم
همان بازی که با تیغ سر انگشت
به پیش چشمهای من تو را کشت
تمام آرزو ها را فنا کرد
بخوان همدرد من، هم نسل و همراه
بخوان شعر مرا با حسرت و آه
ما جام شوکران را سر کشیدیم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر