در سال 1946، تركى آذرى، زبان مادرى او، به فرمان حكومت مركزى تهران ممنوع اعلام مى شود: "فارسى كه از فهم معلم و شاگرد، هر دو خارج بود، شد زبان تحقيق و تدريس." به دليل نوشتن متنى به تركى، مدير مدرسه به او دستور مى دهد كه كاغذ را آنقدر بليسد كه كلمات محو شوند." وقتى صورتم را بلند كردم، همهء بچه ها زدند زير خنده: رنگ هاى مركب روى صورتم مانده بود. من زبان مادريم را قورت داده بودم." "رضا براهنى"

۱۳۸۹ آبان ۱, شنبه

ناگفته های حوادث خونین 20 تیر 78 دانشگاه تبریز (فصل اول)

خدایا!اگرباردیگرباچنان شرایطی مواجه شوم چه خواهم کرد؟ چه خواهم گفت؟با آنها چگونه برخورد خواهم کرد؟ به سئوالات آنها چگونه جواب خواهم داد؟ آیا بازفریب خواهم خورد؟ آیا ازکتک خوردن خواهم ترسید؟ آیا خواهم توانست انزجاراین چندین سال رابرزبان بیاورم؟ خواهم توانست برسرشان فریادبزنم و به آنها بگویم :هرکاری که ازدستتان برمیاید انجام دهید ! با هروسیله ای که میتوانید مرا شکنجه دهید! من حاضرم بمیرم اما دربرابرشما تسلیم نشوم! هرچقدر با من صحبت کنید که چه راهی درست وکدام نادرست است با ور نخواهم کرد! حتی اگرشروع کنید به کتک زدنم به سیم آخرمیزنم وهرچه فحش وناسزا بلد باشم به شما خواهم گفت! شاید حتی با اینکه قدرت بدنی ام به اندازه شما نباشد اما سعی خواهم کرد با چشمان بسته ،درحالی که چشم بند دارم، به شما حمله کنم وازخودم دفاع کنم!...

وقتی که بعد ازوقایع انتخابات ریاست جمهوری خرداد 88 فیلم ها واخباراعتراف بعضی چهره های اصلاح طلب ،روزنامه نگار،وبلاگ نویس ومنتقد دولت ومعترض را دردادگاه یا بهتر بگویم بیدادگاه فرمایشی-نمایشی را دیدیم خیلی ازمردم دچار احساسی آمیخته با یاس ودلسردی وخشم واحساس تحقیروتعجب نسبت به اعتراف کنندگان دردادگاه شدند.شاید فقط عده محدودی ازمردم کاملا می توانند حال آن معترفین به گناهان کبیره! رادرک کنند واحساس همدردی با ایشان کنند. مردمی که خود درطول این 30سال به نحوی باحکومت برخورد داشته وبه شکل های مختلف وبه مدت زمانی متفاوتی مثلا ازچند روزگرفته تا چند هفته وچند ماه وچند سال برحسب پرونده ومقاومتی که درمقابل بازجویان ازخود نشان داده اند تحت بازجویی وگرفتارسلول انفرادی بوده اند! من خودنیزدرابتداخیلی متعجب ودلسرد شدم ازکسانی که چنین صحبتهای عجیب ودورازعقلی درباره خود وجنبش اجتماعی –اصلاحی مردم بعد ازانتخابات 88 میکردند، اما وقتی که احساسات راکنارگذاشتم وکمی به گذشته خودم وبلایی که به سرم آمده بودفکرکردم به خوبی درک کردم که معترفین حق دارند هرچیزی را درباره خود ودوستانشان هرچقدرهم که بد ومشمئزکننده باشد به زبان بیاورند! اما خدایا!چقدرحسودی می کردم به آزادی خواهانی که با صلابت واعتقاد درراهی که انتخاب میکردند پا مینهادند کاش من جای آنها بودم ومثل آنهاشکنجه میشدم واما حتی یک کلمه ای که جلادان را راضی کند برزبان نمی آوردم وچون ایشان داغ سرمستی غلبه وفتح رابردلشان (جلادان) برجا میگذاشتم!می دانستم که چقدرآزادی خواهان وحق طلبان سرزمینم را آزار داده اندوایشان را درسلولهای انفرادی برای ماههازنده به گورکرده اند!اماآنهادربرابرشان ایستاده بود ند وآزادی رابه هیچ بهایی وبا هیچ داغ ودرفشی به آنها نفروخته بودند!وچنین انسانهایی میتواند دربرابرکل دنیا بایستند واز اعتقاداتشان –آزادی- دفاع کنند ویک عمربا سربلندی و احساس غروروآسودگی وجدان زندگی کنندیا اینکه دراین راه جان نهند.درحالی که خیلی ها حتی مفهوم آزادی رانمی دانند وحاضرند آن رابا یک پورس چلوکباب، چندکیلوسیب زمینی ، یک حقوق مختصر معاوضه کنند!ومی دانم که تازمانی که مبارزان واقعی راه آزادی انگشت شمارودراقلیت وبقیه در اکثریت باشند این سرزمین دربند، این گنج گرانبها راهیچگاه به چشم خود نخواهددید!

فصل یک

من سومین فرزندخانواده بودم که خواهرم دوسال ازمن کوچکترودوبرادرم به فاصله دو سال از هم ازمن بزرگتربودندووقتی 9ساله بودم برادر کوچکترم به جمع ما پیوست.دربین فامیل بچه ای آرام ،دوست داشتنی ،درس خوان ومتدین بودم.ازاین جهت میگویم متدیٌن چون از سن پایین حدود6-7سالگی در ماه رمضان بسیارعلاقه داشتم که روزه بگیرم واغلب هرسال ماه رمضان چند روزی روزه بودم. ازسن 8سالگی نمازخواندن را یادگرفتم وبا علاقه و استمرار شدید شروع به خواندن نماز کردم وگاهگاهی به مدت کوتاهی خواندن نمازرا ترک میکردم ولی زود دچار عذاب وجدان میشدم ودوباره ادامه میدادم بطوریکه نماز و روزه ام در بین قوم وخویش زبانزد همه شده بود.بچه ای تودار ،آرام، فرمانبروخجالتی بودم.درس خوان بودم. یادم میاید که هنوز یکسال برای رفتنم به مدرسه مانده بود که آنقدربرای رفتن به مدرسه بی تابی کردم که مادرم مجبور شدبا گرفتن یک کتاب آموزش الفبای تصویری مدتی سرم را با آن گرم کند.وقتی به مدرسه رفتم وقتی مشق تکلیف شب میگفتندچند برابرآن را می نوشتم.بچه ای بسیارزودرنج، رویا پرداز،عاشق فیلم وکارتن، ساده دل راستگووکمی ترسو بودم. مادرم زنی مذهبی و نمونه کاملی ازیک زن خانه دارایرانی با تعهد ودلسوزی کامل به همسر وفرزندان یعنی فدای کامل خودبرای خانواده تا آخر عمر! پدرم مردی ساده که بعنوان آرایشگر وارد ارتش شده بودوفردی درستکاربود با اینکه فقط درماه رمضان نماز میخواند وروزه میگرفت اما معتقدبه کسب حلال بود. تحصیلات ابتدایی وراهنمایی رابانمرات عالی به پایان رساندم. دوران دبیرستان ونوجوانی را مانند هرنوجوان ایرانی میل واشتیاق شدیدبرای آشنایی بامسایل مربوط به کشورودنیا وهزاران سئوال بی جواب درسرسپری کردم.هرروزچندین باربه اخبارهای پخش شده ازتلویزیون گوش میدادم که آن موقع مصادف بودباسالهای1374- 1376 که هروقت تلویزیون راروشن می کردی صحبت ازدوران سازندگی انقلاب بودوسردارسازندگی (آقای هاشمی رفسنجانی ) واینکه باچه سرعتی درحال پیشرفت وتوسعه هستیم ودنیا دوست نداره پیشرفت ما راببیندوما به تنهایی درمقابل دنیا ایستاده ایم وهزاران حرف وحدیث دیگرمانند آن که آن رابا جان ودل می پذیرفتم وحتی بخاطرحقانیت حکومت ودولت دربرابرپدرو مادرم که همیشه ازرژیم قبلی حمایت میکردندجبهه گیری میکردم البته طبعا براساس خصلت دوران نوجوانی گهگاه نیزدچارشک و تردید در اعتقادات ومسایلی که به گونه ای به دین ومذهب ربط داده میشد می شدم یعنی حقیقی ولازم بودن یا زایدوخرافی بودن بعضی چیزها.



چهارسال دوران دبیرستان رابا نمرات خوب پشت سرگذاشتم والبته به فوتبال هم علاقه زیادی داشتم وخوب بازی میکردم وبازیهای جام جهانی راکه همزمان با کنکورما بود تماشا میکردم وبازیهای خوب ومخصوصا تیم ملی ایران راازدست ندادم. یکسال مانده به کنکورسعی میکردم روزانه7-8ساعت مطالعه کنم بنابراین میزتحریرم را به زیرزمین خانه انتقال دادم جایی که هنوزنیمه ساخت بودومجبوربودم درفصل سرد سال وهوای مرطوب آن با چراغ علائ الدین که بوی آزار دهنده ای داشت سرکنم.
بالاخره زحماتم نتیجه دادوبعداز12سال پیگیری وتلاش در درس خواندن توانستم با رتبه خوب دررشته پزشکی دانشگاه تبریزقبول شوم.سال 77 یعنی سالی که وارد دانشگاه شدم یکسال ازعمردولت اصلاحات آقای خاتمی گذشته بودودراین مدت دهها جریان وحادثه واتفاقات مختلف پیش آمده بود که اززمان فعالیت های انتخاباتی کاندیداها شروع شده بود وهمچنان ادامه داشت.اتهامات بسیارعجیب به طرفداران اصلاحات مانند ضدنظام وانقلاب وفریب خوردگان و پیاده نظام امریکا و...برپایی کارناوال عاشوراتوسط عناصر اطلاعاتی با همکاری صداوسیمای لاریجانی وضرب وشتم وزرای دولت درملا عام ونمازجمعه. بوجود آمدن اصطلا حات جدیدی چون حقوق شهروندی، گروه فشار،افراد معلوم الحال مجهول الهویه، مزدورقلم بدست،دوم خرادی .....و نیزگرمی بازاردادگاههای مطبوعات وتوقیف نشریات اصلاح طلبان ،جریان سعیدامامی وقتلهای زنجیره ای ومسایل دیگر سبب شده بود که آن روزها روزهای پرازخبروحادثه وجذاب برای افرادی مثل من باشد. چنانچه باورود به دانشگاه شروع کرده بودم به راهیابی به دنیای مطبوعات وگوش دادن به رادیوهای خارجی وکشف دنیایی تازه ازاخبارواطلاعات. چنانچه می خواستم خودراازاسارت وانحصارخبری صداو سیما نجات دهم بنابراین هرفرصتی که می یافتم با شرکت درتریبون های آزاد که آنروزها درداخل دانشگاه برگزارمیشد حرص وولعم را نسبت به دانستن کسب آگاهی ازمسایل سیاسی روزسیراب میکردم.من شاید جزومعدودکسانی دربین دانشجویان پزشکی بودم که آنچنان به مسایل سیاسی علاقه وحساسیت نشان میدادم ووقت صرف میکردم چون اکثر دانشجویان پزشکی یا علاقه نداشتندویا اینکه نمی خواستند وقت وانرژی خودرا برای آن هزینه کنند.باورودبه دنیای جدید اطلاعات تازه متوجه شدم که چگونه چندین سال تحت تاثیراخبارغیرواقعی وتبلیغات انحصاری صداوسیما معصوما نه وساده دلانه هرآنچه راکه شنیده بودم باورکرده ام واینکه تمام دردها ورنجها وفقر وبدبختی مردم کشورم ونقصها وکاستی های موجودرابه خاطراینکه کشوردرحال سازندگی وپیشرفت وتوسعه است راتحمل بایدکرد ونیزدشمنان بسیاری درخارج ودنیا شب وروز درحال توطئه و سنگ اندازی برای جلوگیری ازپیشرفت ایران هستند، همه وهمه دروغی بیش نبوده است.چراکه باوجوداین همه منابع نفت وگاز و معادن وخلاصه گنجینه ای که به اسم ایران می شناسیمش به جایگاهی دهها باربهترازآن چیزی که شاهد آن هستیم میرسیدیم ،لااقل درزمینه اقتصادی!
اما به نتیجه ای که رسیده بودم این بود که شاهرگ اقتصادی وثروت بی نهایت کشورفقط دردست عده ای معدود است که همه جزوسران حکومتی یا فرزندان واقوام درجه یک ودو ویا به نحوی مرتبط با آنها با اثبات سرسپردگی ووفاداری خود به آنها بودند.
دانسته بودم روحانیون حکومتی که مردم را درهمه حال به تقوی وساده زیستی دعوت میکنند خود جزوثروت مند ترین ومرفه ترین قشرجامعه اند، ثروتی که از رانت خواری ودست اندازی به بیت المال کسب نموده اند!
دانسته بودم که چه ظلم ها وجنایتهایی را به نام اسلام و انقلاب سالها پیش مرتکب شده بودند وهرروز میشدند. نمونه آن هزاران اعدام مبارزان سیاسی دهه 60وسرکوب خونین مردم اسلام شهر تهران که براثرفشارفقر و نداری راهپیمایی کرده بودند وشکنجه وقتل منتقدان نظام ونویسندگان وشاعران وروزنامه نگاران آزاد اندیش بعد از انقلاب .
دانسته بودم که برحکومت جمهوری اسلامی اشکالی اساسی وارد است آن اینکه حاکمان آن مدعی بودند که ما استثناءا ً برخلاف سایرسیاسیون دنیا میتوانیم بدون فریب مردم وبدون ظلم حکومت کنیم وادعا میکردند که این خدا وشریعت است که رهبر حکومت وسیاست های مارا تعیین میکند در حالی که 20 سال حکومت جمهوری اسلامی در نزد افکار عمومی مردم ایران وجهان خلاف آنرا نشان میداد یعنی هرآنچه که سیاست ایشان جهت حفظ قدرت وحکومت اقتضا میکرد آنرا به عنوان دیانت واصول وارزشهای اسلامی مورد ترویج و تبلیغ قرارداده وبه مردم می قبولاندند!
می دانستم مهمترین اصلی که ایشان به آن معتقدند وآن در سخنان ونظریات امام خمینی همیشه مورد تاکید بوده این است: (( مهم حفظ نظام است.)) و ایشان برای حفظ نظام به هرعملی وهر ظلم وجنایتی دست زده بودند ومی زدند !
بنابر، این اساس وتفکرات بود که نسبت به مسایل سیاسی کشورحساس ترشده بودم و دربین دوستان وآشنایان وخانواده تبدیل به چهره طرفدارسرسخت رئیس جمهور خاتمی ودولت اصلاحات ومنتقد شدید نظام شده بودم و وقتی کلماتی مانند نظام وانقلاب وقدس وفلسطین ولبنان واسلام و...را از کسی میشنیدم واکنش نشان داده وشروع به ابراز عقیده وبروز احساسات میکردم وگاهی حتی به اعتقادات مذهبی مادر وخواهرم خرده میگرفتم وآنها از تغییر حالت وافکار من شدیدا دچارحیرت میشدند تا اینکه آن جنایت هولناک به وقوع پیوست.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر