در سال 1946، تركى آذرى، زبان مادرى او، به فرمان حكومت مركزى تهران ممنوع اعلام مى شود: "فارسى كه از فهم معلم و شاگرد، هر دو خارج بود، شد زبان تحقيق و تدريس." به دليل نوشتن متنى به تركى، مدير مدرسه به او دستور مى دهد كه كاغذ را آنقدر بليسد كه كلمات محو شوند." وقتى صورتم را بلند كردم، همهء بچه ها زدند زير خنده: رنگ هاى مركب روى صورتم مانده بود. من زبان مادريم را قورت داده بودم." "رضا براهنى"

۱۳۹۰ مهر ۱۲, سه‌شنبه

آخرین پست

این روزا حوصله حرف زدن ندارم چه برسه به نوشتن هرگز اهل وبلاگ نویسی نبوده ام هر بار که تصمیم گرفته ام وبلاگ بنویسم ،اندک مدتی بعد سرخورده از ادامه ی راه باز ایستاده ام.اما حسی خوب به من میگفت که این بار می مانم و ادامه می دهم اما جدا این دفعه حالم خوب نیست افسردگی کهنه به سراغم اومده مدتی نخواهم بود نمیدونم برگردم یا نه. سالها قبل وقتی از 17 سالگی شروع کردم به نوشتم باور نمیکردم این همه سال بتونم ادامه بدم اما نشد کم آوردم دیگه نمیتونم ادامه بدم. امروز با چشمی گریان کرکره مصائب مهرداد را پایین میکشم مرسی که همه این سالها اومدید خوندید و پیام گذاشتید. راستی تا یادم نرفته بنویسنم که جریان اسم وبلاگ چه بود این نام برگرفته از تمام مصیبت هایی است که جمهوری اسلامی و سنتها و باورهای غلط مردم با افکار پوسیده بر سر هم نسل های من آورد گرفته شده .درد و رنج تبدیل به مصائب شدند . با شعری از فریدون مشیری تمام میکنم من به تنگ آمده‌ام از همه چیز بگذارید هواری بزنم

۱ نظر:

  1. سلام لطفا اگر دعوت نامه ی بالاترین دارید برای من ارسال کنید. مرسی ozokora@gmail.com

    پاسخحذف